شمه ای از اخلاق و صفات و کرامات امام سجاد علیه السلام

10 May 2016
کد خبر : 6745366
تعداد بازدید : 1660

امام سجاد(ع) وقتی برای نماز وضو می گرفت ، رنگ چهره اش زرد می شد، اطرافیانش می پرسیدند: این چه عاداتی است که در وقت وضو شما دارید؟ می فرمود: آیا می دانید که در مقابل چه کسی می خواهم بایستم ؟ وقتی که برای نماز می ایستاد، بدنش می لرزید و در پاسخ کسانی که از علت لرزش ‍ می پرسیدند، می فرمود: می خواهم در حضور پروردگارم بایستم و با او مناجات کنم ، از این رو بدنم می لرزد، روزی در حال نماز بود که آتش سوزی اتفاق افتاد و خانه آتش گرفت ، دیگران می گفتند: یابن رسول اللّه ! آتش ! آتش ! امّا وی سرش را از سجده بلند نکرد تا این که آتش خاموش ‍ شد. عرض کردند: چه باعث شد که به آتش توجه نفرمودید؟ فرمود: آتش دوزخ .

شمه ای از اخلاق و صفات و کرامات امام سجاد علیه السلام
 

ابن طلحه در مناقب خویش می گوید: (1) آن حضرت یعنی ، زین العابدین ، سرآمد پارسایان ، سرور پرهیزگاران و رهبر مؤ منان است . نشان او گواهی می دهد که از دودمان رسول خدا صلی اللّه علیه و اله است و جهتگیری او، مقام قریش را در پیشگاه خدا ثابت می کند و پینه بستن مواضع سجده اش ‍ فزونی نماز و تهجدش را به ثبوت می رساند و رو بر تافتنش از متاع دنیا، بیانگر زهد او در دنیاست . او از پستان تقوا به وفور نوشید تا سرآمد شد و انوار تاءیید الهی بر او تابیدن گرفت و بدان وسیله هدایت لازم را یافت . اذکار و اوراد عبادت همدم او بود و او با این اذکار انس گرفت ، وظایف بندگی و طاعت خدا هم پیمان او گردید و آن حضرت به زیور طاعت آراسته گشت . چه بسیار شبهایی را که برای پیمودن راه آخرت بیدار خوابی کشید و تشنگی روزهای گرم تابستان را در طول این سفر راهنمای خود ساخت ، امور خارق عادت و کراماتی داشت که مردمان به چشم دیدند که در آثار متواتره ثبت است و گواهی می دهد که وی در زمره بزرگوارانی است که پادشاهان جهان آخرتند.
امام سجاد علیه السلام ، القاب زیادی دارد که تمامی آنها بر آن حضرت اطلاق می شود. مشهورترین آنها عبارتند: از (( زین العابدین ، سید العابدین ، زکی ، امین و ذوالثفنات . )) بعضی گفته اند علت ملقب بودن آن حضرت به زین العابدین آن است که شبی میان محراب عبادت به حال قیام در تهجد بود، شیطان به صورت اژدهایی نمودار شد تا او را از عبادتش ‍ باز دارد امّا آن حضرت اعتنایی به او نکرد. اژدها نزدیک شد و شست پایش ‍ را به دهان گرفت باز هم توجهی نکرد، او را آزرد ولی آن حضرت نمازش را نشکست . چون از نماز فارغ شد خداوند حقیقت را بر او آشکار ساخت و دانست که او شیطان است ، او را ناسزا گفت و لطمه زد و فرمود: دور شو ای ملعون ! شیطان رفت و آن حضرت به ذکر خویش ادامه داد. آنگاه از گوینده ای ناپیدا ندایی شنید که ، سه مرتبه خطاب به او گفت : تو زین العابدین ! این کلمه به زبانها افتاد و به عنوان لقبی برای آن حضرت مشهور شد.(2)
امّا مناقب ، امتیازات و صفات امام علیه السلام فراوان است .
از جمله آن است که وقتی برای نماز وضو می گرفت ، رنگ چهره اش زرد می شد، اطرافیانش می پرسیدند: این چه عاداتی است که در وقت وضو شما دارید؟ می فرمود: آیا می دانید که در مقابل چه کسی می خواهم بایستم ؟
از آن جمله است وقتی که راه می رفت ، دستهایش را جلو و عقب نمی برد و آنها را حرکت نمی داد و از آرامش و فروتنی خاصی برخوردار بود. وقتی که برای نماز می ایستاد، بدنش می لرزید و در پاسخ کسانی که از علت لرزش ‍ می پرسیدند، می فرمود: می خواهم در حضور پروردگارم بایستم و با او مناجات کنم ، از این رو بدنم می لرزد، روزی در حال نماز بود که آتش سوزی اتفاق افتاد و خانه آتش گرفت ، دیگران می گفتند: یابن رسول اللّه ! یابن رسول اللّه ! آتش ! آتش ! امّا وی سرش را از سجده بلند نکرد تا این که آتش خاموش ‍ شد. عرض کردند: چه باعث شد که به آتش توجه نفرمودید؟ فرمود: آتش ‍ دوزخ .
از آن جمله است داستانی که سفیان نقل کرده و می گوید: مردی خدمت علی بن حسین علیه السلام رسید، عرض کرد: فلانی تو را بد گفت و به شما تعرض کرد. فرمود: مرا نزد او ببر. همراه آن حضرت رفت با این تصور که وی می خواهد انتقام بگیرد، همین که نزد آن مرد آمد فرمود: فلانی اگر گفته های تو درباره من حق است خدا از من بگذرد و اگر درباره من ناحق است خدا از گناه تو بگذرد.(3)
بین آن حضرت و عموزاده اش حسن بن حسن علیه السلام اختلاف جزئی پیش آمد. حسن خدمت علی بن حسین علیه السلام رسید در حالی که آن حضرت با اصحابش در مسجد بود، وی از گفتن آنچه باعث ناراحتی او شد فرو گذار نکرد، در حالی که آن حضرت ساکت بود تا این که حسن برگشت . همین که شب فرا رسید، در خانه او آمد و در زد، حسن بیرون آمد، علی بن حسین علیه السلام فرمود: اگر آنچه گفتی راست بود خدا مرا بیامرزد و اگر دروغ بود خدا تو را بیامرزد و درود و رحمت خدا بر تو باد! آنگاه برگشت ، حسن دنبال او آمد و همچنان پشت سر آن حضرت می رفت و می گریست تا این که دل امام علیه السلام به حال او سوخت ، حسن عرض کرد: به خدا سوگند بعد از این کاری که باعث رنجش تو شود انجام نخواهم داد. امام علیه السلام فرمود: از آنچه درباره من گفته بودی تو را بخشیدم .(4)
از جمله ، وقتی که علی بن حسین علیه السلام از دنیا رفت فهمیدند که آن حضرت صد خانواده از اهل مدینه را غذا می داده و شخصا نیازمندیهای آنها را می برده و به آنها می رسانده است .(5)
محمّد بن اسحاق می گوید: گروهی از مردم مدینه بودند که امرار معاش ‍ می کردند و نمی دانستند که زندگیشان از کجا تاءمین می شود. امّا وقتی که علی بن حسین علیه السلام از دنیا رفت دیدند آن که هر شب به سراغ آنها می آمد، نیامد.(6)
ابوحمزه ثمالی می گوید: زین العابدین علیه السلام شب هنگام ، انبانی از نان بر پشتش حمل می کرد و به مستمندان صدقه می داد و می فرمود: صدقه پنهانی ، آتش خشم پروردگار را فرو می نشاند.(7)
وقتی که امام علیه السلام از دنیا رفت به هنگام غسل دادن ، حاضران آثاری را در پشت آن حضرت دیدند پرسیدند: اینها چیست ؟ گفته شد: امام علیه السلام خود شبانه انبان آرد بر دوش می گرفت و دور از انظار مردم به در خانه فقرای مدینه می رساند (اینها آثار آن انبانهاست .)(8)
ابن عایشه می گوید: از مردم مدینه شنیدم که می گفتند: صدقه نهانی را از دست ندادیم مگر وقتی که علی بن حسین علیه السلام از دنیا رفت .(9)
سفیان می گوید: علی بن حسن علیه السلام آهنگ رفتن سفر حج را داشت سکینه بنت الحسین علیه السلام خواهر آن حضرت ، توشه راهی با هزینه هزار درهم برایش فراهم کرد وقتی که امام علیه السلام پشت حرّه بود، توشه را به نزد او فرستاد. امام علیه السلام تمام آنها را بین مستمندان تقسیم کرد.(10)
مردی به سعید بن مسیب گفت : مردی را پرهیزگارتر از فلان کس - مردی را نام برد - ندیده ام . سعید پرسید: تو علی بن حسین علیه السلام را ندیده ای ؟ گفت : نه ، گفت : من کسی را پرهیزگارتر از او ندیده ام .
زهری می گوید: هیچ فرد هاشمی را برتر از علی بن حسین علیه السلام ندیدم .(11)
ابوحازم نیز چنین گفته است : هیچ فرد هاشمی را برتر از علی بن حسین علیه السلام و هیچ کسی را فقیه تر از او ندیده ام .(12)
طاووس می گوید: علی بن حسین علیه السلام را در حجر اسماعیل به حال سجده دیدم ، با خود گفتم : مرد صالحی از خاندان پاک است باید گوش ‍ بدهم ببینم چه می گوید، پس گوش فرا دادم ، شنیدم که می گفت : ((خدایا بنده ات در آستانه تو، مسکینت در پیشگاه تو، گدایت بر در خانه تو، نیازمندت بر درگاه تو ایستاده است .)) به خدا سوگند در هیچ گرفتاریی با این عبارات خدا را نخواندم مگر این که خداوند گرفتاری ام را بر طرف کرد.(13)
امام سجاد علیه السلام در هر شب و روز هزار رکعت نماز می خواند و وقتی صبح می شد بی هوش می افتاد و (از ضعف جسمی ) چنان بود که وزش باد همانند خوشه گندمی وی را (از سمتی به سمتی ) حرکت می داد.(14)
روزی آن حضرت در بیرون از منزل بود، مردی او را دید و دشنامش داد. غلامان و خدمتکاران به او حمله بردند، علی بن حسین علیه السلام فرمود: آرام بایستد و کاری به او نداشته باشید. سپس رو به آن مرد کرد و فرمود: آنچه را خداوند از امور ما بر تو پنهان داشته بیشتر از آن است که تو می دانی . آیا حاجتی از ما داری که تو را یاری کنیم ؟ آن مرد شرم کرد، علی بن حسین علیه السلام عبایی را که بر دوشت داشت روی شانه او انداخت و دستور داد تا ده هزار درهم به او دادند. از آن پس ، همواره آن مرد می گفت : گواهی می دهم که تو از اولاد پیامبرانی .(15)
روزی جمعی از مردم در خانه آن حضرت مهمان بودند؛ به خدمتگزار دستور دادند که بشتابد و مقداری گوشت در تنور بریان کند. خدمتگزار با عجله آن را می آورد، که سیخهای کباب از دستش افتاد و به سر بچه ای از امام علیه السلام که زیر پله بود، اصابت کرد و سبب مرگ او شد. امام علیه السلام رو به آن غلام که سرگردان و نگران بود کرد و فرمود: تو آزادی زیرا تو از روی عمد این کار را نکردی . آنگاه پیکر پسرش را تجهیز و دفن فرمود.(16)
روزی امام علیه السلام بر محمّد بن اسامة بن زید که بیمار بود، وارد شد. محمّد شروع به گریه کرد، علی بن حسین علیه السلام فرمود: چرا گریه می کنی ؟ عرض کرد: وامی دارم ، فرمود: چقدر وام داری ؟ عرض کرد: پانزده هزار دینار. علی بن حسین علیه السلام فرمود: بر عهده من که بپردازم ، و از طرف او قبول کرد.(17)
فصل :
در (( کشف الغمه )) (18) از سعید بن کلثوم نقل شده که می گوید: نزد امام صادق ، جعفر بن محمّد علیه السلام بودم . نام امیرالمؤ منین ، علی بن ابی طالب علیه السلام را بر زبان آورد و آن حضرت را بسیار ستود، و بدانچه شایسته بود وصف کرد. سپس فرمود: ((به خدا سوگند، علی بن ابی طالب علیه السلام هرگز از دنیا حرامی را نخورد تا وقتی که از دنیا رفت و هیچ گاه در برابر دو امر رضای خدا را جلب نکرد، مگر این که به خاطر دینش آن را که دشوارتر بود برگزید و هیچ پیشامدی برای رسول خدا صلی اللّه علیه و اله نشد مگر به دلیل اعتماد به او، او را طلبید و هیچ کس از این امت تاب عمل رسول خدا صلی اللّه علیه و اله را جز او نداشت و اگر می بایست کاری را بمانند مردی انجام دهد که در یک طرف او بهشت قرار دارد و در طرف دیگر آتش دوزخ ، او امیدوار به پاداش این و هراسناک از مجازات آن بود و از مالی که با عرق چین و دسترنج خود، فراهم کرده بود هزار برده را در راه رضای خدای عزوجل و به خاطر نجات از آتش دوزخ آزاد کرد، در حالی که قوت خانواده اش از روغن زیتون ، سرکه و خرمای خشک بود و لباسش ‍ چیزی جز کرباس نبود و هرگاه چیزی از آبستن دستش زیاد می آمد، قیچی می طلبید و آن را قیچی می کرد. و از فرزندان و اهل بیتش هیچ کس در لباس ‍ پوشیدن و فقاهت بیشتر از علی بن حسین علیه السلام به او شباهت نداشت . روزی پسرش ، امام باقر علیه السلام بر آن حضرت وارد شد در حالی که از عبادت به حدی رسیده بود که هیچ کس به پای او نمی رسید، دید رنگ پدرش از بیدار خوابی زرد و چشمها از گریه رنجور شده و پیشانی (در اثر سجده) زخم ، و بینی اش آزرده گشته است و از بس که در قیام نماز ایستاده ، ساقها و پاها ورم کرده است . امام باقر علیه السلام می گوید: وقتی که پدرم را به آن حال دیدم نتوانستم جلو گریه را بگیرم ، دلم به حال او سوخت و گریستم و او از حالت تفکر به در آمد و توجهی به طرف من کرد، پس خوشامد گویی فرمود: پسرم یکی از آن کتابهایی را که عبادت علی بن ابی طالب در آن آمده است به من بده کتاب را آوردم ، اندکی از آن را قرائت کرد سپس بابی قراری و تاءثر آن را کناری گذاشت ، فرمود: چه کسی را یارای عبادت علی بن ابی طالب علیه السلام است ؟!
از ابراهیم بن علی به نقل از پدرش آمده است که می گوید: با علی بن حسین علیه السلام سفر حج می رفتیم . شتر آن حضرت کند حرکت کند، امام علیه السلام با چوب دستی اش اشاره ای به شتر کرد و سپس فرمود: آه ، آه ، اگر جزائی در کار نمی برد! - این جمله را گفت - و دستش را عقب کشید.(19)
و با همان اسناد، می گوید: علی بن حسین علیه السلام پیاده راهی مکه شد و بیست روز از مدینه تا مکه ، پیاده رفت .(20)
از زرارة بن اعین نقل شده که می گوید: شنیدم سؤ ال کننده ای در دل شب می گوید: کجایند پارسایان در دنیا و دلبستگان به آخرت ؟ سروش غیبی از طرف بقیع ندا داد: - صدایش را می شنید، ولی شخص او را نمی دید - آن کسی علی بن حسین علیه السلام است .(21)
کنیزی آب می ریخت تا آن حضرت وضو بگیرد، چرت زد، ظرف آب از دستش افتاد و سر مبارک را زخمی ساخت ، امام علیه السلام سر بلند کرد، کنیز عرض کرد: خدای تعالی می فرماید: (( و الکاظمین الغیظ )) ، فرمود: من خشم خود را فرو خوردم . عرض کرد: (( و العافین عن الناس ، )) فرمود: خداوند از تو بگذرد! عرض کرد: (( واللّه یحب المحسنین ، )) فرمود: برو، تو در راه خدا آزادی .(22)
نقل شده که دوبار غلامش را صدا زد و او جواب نداد و در نوبت سوم که صدا زد، جواب داد، فرمود: پسرم آیا صدای مرا نشنیدی ؟ گفت : چرا شنیدم ، فرمود: پس چرا جواب ندادی ؟ عرض کرد: چون از طرف تو در امان بودم ، فرمود: سپاس خدای را که غلامم را از ناحیه من در امان قرار داده است .(23)
از عبداللّه بن عطا نقل کرده اند که می گوید: یکی از غلامان علی بن حسین علیه السلام گناهی مرتکب شد که باید مجازات می شد. امام علیه السلام تازیانه را برداشت و فرمود: (( قل للذین آمنوا یغفروا للذین لایرجون ایام اللّه . )) (24) غلام عرض کرد: من آن طور نیستم بلکه به رحمت خداوند امیدوارم و از عذاب او بیم دارم . امام علیه السلام با شنیدن این سخن ، تازیانه را انداخت و فرمود: تو آزادی .(25)
مردی نسبت به علی بن حسین علیه السلام جسارتی کرد. حضرت چنان وانمود کرد که نشنیده است . آن مرد گفت : با تو هستم ! علی بن حسین علیه السلام فرمود: و من از تو چشم پوشی کردم .(26)
پسرش به چاه افتاد. مردم مدینه تا وقتی که او را از چاه در آوردند، نگران و مشوش بودند امّا آن حضرت در محراب عبادت همچنان مشغول نماز بود. از علت پرسیدند، فرمود: من متوجه نشدم زیرا با پروردگار بزرگ مناجات می کردم .(27) آن حضرت پسر عمویی داشت ، امام علیه السلام شب هنگام به طور ناشناس می آمد و مبلغی پول به او می داد ولی او می گفت : علی بن حسین علیه السلام به ما نمی رسد، خدا او را از طرف من جزای خیر ندهد! امام علیه السلام حرف او را می شنید، تحمل و صبر می نمود و خود را به او معرفی نمی کرد، وقتی که امام علیه السلام از دنیا رفت و پول نرسید، دانست که کسی که هر شب می آمد و کمک می کرد علی بن حسین علیه السلام بوده از این رو کنار قبر وی آمد و بر او گریه کرد.(28)
به آن حضرت ، ابن الخیرتین می گفتند، به این دلیل که رسول خدا صلی اللّه علیه و اله فرموده است : ((همانا از بندگان خدا دو طایفه بهترین ها هستند)) منظور آن که بهترین طایفه از عرب ، قریش و از عجم ایرانیان هستند، و مادر امام علیه السلام دختری کسری بود.(29)
از آن حضرت پرسیدند: چگونه صبح کردید؟ فرمود: ((ما به خاطر رسول خدا صلی اللّه علیه و اله بیمناکیم در حالی که تمام مردم مسلمان به وسیله او در امانند.))(30)
به امام علیه السلام عرض کردند: چرا وقتی که مسافرت می کنید، نام و نسب خودتان را از همسفران پنهان می دارید؟ فرمود: من دوست ندارم کسی به خاطر رسول خدا صلی اللّه علیه و اله به من چیزی بدهد که من نظیر آن را به او نداده باشم .(31)
شخصی به مردی از آن زبیر سخن ناسزایی گفت ، زبیر صورتش را از او برگرداند، سپس سخن به درازا کشید و زبیری به علی بن حسین علیه السلام دشنام داد، امام علیه السلام اعتنایی نکرد و پاسخ نداد، زبیری پرسید: چرا جواب مرا ندادید؟ فرمود: به همان دلیل که شما جواب آن مرد را ندادید.(32)
یکی از پسران آن حضرت از دنیا رفت . کسی بی تابی امام را ندید. علت آن را پرسیدند، فرمود: کاری است که ما انتظار آن را داشتیم اکنون که پیش آمده نباید ناراضی باشیم .(33)
طاووس (یمانی ) می گوید: در مسجد الحرام مردی را دیدم که زیر ناودان نماز می خواند و دعا می کند و در حال دعا می گرید. وقتی از نماز فارغ شد، نزد او آمدم ، دیدم علی بن حسین علیه السلام است . عرض کردم : یابن رسول اللّه ! من شما را در آن حالت دیدم در حالی که شما سه امتیاز دارید که من امیدوارم خوفی بر شما نباشد، یکی این که شما پسر پیغمبر خدایید؛ دوم شفاعت جدتان و سوم رحمت خدا را دارید. فرمود: ((طاووس ! امّا این که من پسر پیغمبرم باعث ایمنی من نمی شود زیرا من این سخن خدای تعالی را شنیده ام که می فرماید: (( فلا انساب بینهم یومئذ )) (34) و امّا شفاعت جدم نیز مرا ایمن نمی سازد زیرا خدای تعالی می فرماید: (( و لا یشفعون الا لمن ارتضی . )) (35) و امّا رحمت خداوند می فرماید: (( ان رحمة اللّه قریب من المحسنین . )) (36) و من نمی دانم که نیکوکار هستم یا نه )).(37)
فصل :
امّا کرامات آن حضرت ، در (( کشف الغمه )) از کتاب (( الدلائل )) تاءلیف ابوالعباس عبداللّه بن جعفر حمیری نقل کرده ، و در دلائل می گوید: ابو محمّد علی بن حسین علیه السلام در مسافرتی غذا میل می کرد و در نزد او مردی بود، ناگهان آهویی پیدا شد که در گوشه ای به دنبال غذا می گشت . مسافران کنار سفره ها در آن جا غذا می خوردند. علی بن حسین علیه السلام (38) - رو به آن حیوان کرد - و فرمود: نزدیک شو و غذا بخور، تو در امانی ! آهو نزدیک شد و آمد و مشغول خوردن از غذای سفره شد. آن مردی که هم خوراک امام علیه السلام بود از جا برخاست و با سنگ ریزه ای به پشت آهو زد، آهو رم کرد و رفت . علی بن حسین علیه السلام رو به آن مرد کرد و فرمود: تو پیمانی را که با من داشتی شکستی ؛ هرگز با تو سخن نخواهم گفت .
در همان کتاب از قول امام باقر علیه السلام نقل کرده که می گوید: ((پدرم به قصد (مزرعه ای که داشت ) از شهر بیرون شد و همراه ما جمعی از غلامان و دیگر مردم بودند. پس سفره گسترده شد تا غذا بخوریم . آهویی آمد، به امام علیه السلام نزدیک شد، فرمود: ای آهو! من علی بن حسینم و مادرم فاطمه دختر رسول خدا صلی اللّه علیه و اله است ، بیا غذا بخور، آهو آمد به مقداری که خدا خواسته بود با آنها غذا خورد سپس فاصله گرفت ، یکی از غلامان عرض کرد: آهو را نزد ما برگردانید. فرمود: به شرط آن که پیمان شکنی نکنید، عرض کردند: پیمان نمی شکنیم . پس رو به آهو کرد و فرمود: ای آهو من علی بن حسین بن علی بن ابی طالبم و مادرم فاطمه دختر رسول خداست ؛ بیا غذا بخور و تو در پیمان من و در امانی . آهو آمد تا کنار سفره ایستاد با آنها غذا می خورد. پس مردی از اهل مجلس دستش را روی پشت آهو گذاشت آهو رم کرد. علی بن حسین علیه السلام فرمود: تو پیمان شکنی کردی ، هرگز با تو صحبت نخواهم کرد.(39)
شتر آن حضرت میان کوه های رضوی از راه رفتن باز ایستاد. امام علیه السلام شتر را خوابانید سپس تازیانه و چوبدستی را به او نشان داد و می فرمود: راه می روی با اینها را به کار ببرم ! شتر به راه افتاد و بعد از آن تنبلی نکرد.(40)
در همان کتاب با اسناد نقل کرده و می گوید: در آن میان که علی بن حسین علیه السلام با اصحابش نشسته بود ناگاه آهویی از سمت بیابان آمد و در مقابل آن حضرت ایستاد، و دمش را حرکت می داد و همهمه می کرد. یکی از اصحاب پرسید: یابن رسول اللّه این آهو چه می گوید؟ فرمود: او معتقد است که فلان شخص قرشی ، دیروز نوزادش را گرفته است در حالی که هنوز هیچ شیر به او نداده است . در دل یکی از حاضران تردیدی پیدا شد. پس ‍ علی بن حسین علیه السلام کسی را به دنبال مرد قرشی فرستاد که او را آورد. امام علیه السلام فرمود: چه شده که این آهو از تو شکایت دارد؟ عرض کرد: چه می گوید؟ فرمود: می گوید: تو دیروز در فلان ساعت نوزادش را گرفته ای و او را از آن وقتی که گرفته ای شیر نداده ای . و از من خواست که دنبال تو بفرستم و از تو بخواهم تا نوزادش را نزد او بفرستی ؛ شیر بدهد و دوباره به تو برگرداند. آن مرد گفت : به خدایی که محمّد را به حق مبعوث کرده او راست گفته است . فرمود: بنابراین بفرست تا نوزادش را بیاورند. آوردند - راوی گوید - وقتی که بچه آهو را آوردند، سپس شیرش داد. آنگاه علی بن حسین علیه السلام رو به آن مرد کرد و فرمود: به حقی که بر تو دارم او را به من ببخش ، آن مرد، بچه آهو را به امام علیه السلام بخشید، و امام علی بن حسین علیه السلام نیز او را به مادرش داد و با زبان آن حیوان سخنی گفت ، آهو همهمه ای کرد و دمی تکان داد و رفت و نوزادش نیز با او رفت . اصحاب پرسیدند: یابن رسول اللّه ، آهو وقت رفتن چه گفت ؟ فرمود: برای شما دعا کرد و جزای خیر مساءلت نمود.(41)
در همان کتاب از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: ((چون شب رحلت علی بن حسین علیه السلام فرا رسید، به پسرش امام محمّد باقر علیه السلام فرمود: پسرم مرا وضو بده حضرت باقر فرمود: من برخاست ، آبی آوردم ، فرمود: این آب خوب نیست چون چیزی داخل آن مرده است ، امام باقر می گوید: چراغی آوردم دیدم موش مرده ای داخل آب است . آب دیگری آوردم وضو گرفت . آنگاه فرمود: پسرم امشب من از دنیا می روم (بعد وصایایی کرد، از جمله ) درباره شترش سفارش کرد که مهار او را برگیرند و علف برای او فراهم نمایند. (همینکه امام علیه السلام از دنیا رفت و تجهیز شد) شتر را آزاد گذاشتند امّا او درنگ نکرد، بلافاصله بیرون شد آمد کنار قبر آن حضرت ، جلو گردنش را روی قبر نهاد و افسرده بود و از چشمانش اشک می بارید. خدمت امام محمّد بن علی علیه السلام آمدند عرض کردند: شتر بیرون رفته است ، امام علیه السلام نزد شتر آمد و فرمود: خداوند در تو برکت دهد! برخیز، امّا شتر از جا برنخاست ، فرمود: او را به حال خود رها کنید که او زندگی را ترک گفته است ، و جز سه روز نگذشته بود که مرد)).(42) می فرماید: ((وقتی که امام سجاد علیه السلام با آن شتر از مدینه راهی مکه می شد، تازیانه را به بار شتر می آویخت و تا وقتی که وارد مدینه می شد، شتر را نمی زد.))(43)
از امام باقر علیه السلام نقل کرده است که می فرماید: ((وقتی که حسین بن علی علیه السلام به شهادت رسید، محمّد بن حنفیه نزد علی بن حسین علیه السلام آمد، عرض کرد: برادر زاده ، من عموی توام و برادر پدری پدرت می باشم و عمرم از تو بیشتر است ، پس من به امامت و وصایت سزاوارترم ، بنابراین اسلحه رسول خدا را به من بده ، علی بن حسین علیه السلام فرمود: عمو از خدا بپرهیز و چیزی را که حق تو نیست مطالبه نکن که من می ترسم عمرت کوتاه شود و زندگی ات به هم بخورد. محمّد بن حنفیه گفت : من به این امر از تو سزاوارترم ، علی بن حسین علیه السلام فرمود: عموجان آیا حاضری پیش حاکمی برویم تا بین ما حکم کند؟ عرض کرد: کدام حاکم ؟ امام فرمود: حجرالاسود. امام باقر می فرماید: نزد حجرالاسود رفتند وقتی که آنجا ایستادند، فرمود: عمو تو که حقت را می خواهی سخن بگو! محمّد بن حنفیه سخن گفت امّا جوابی نشنید. امام باقر علیه السلام می گوید: آنگاه علی بن حسین علیه السلام دستش را روی حجرالاسود گذاشت و فرمود: (( اللهم انی اسئلک باسمک المکتوب فی سرادق البهاء و اساءلک باسمک المکتوب فی سرادق الجلال و اساءلک باسمک المکتوب فی سرادق السلطان و اساءلک باسمک المکتوب فی سرادق العظمة و اساءلک باسمک المکتوب فی سرادق القوة و اساءلک باسمک المکتوب فی سرادق السرائر و اساءلک باسمک الفالق الخبیر البصیر، رب الملائکة الثمانیة و رب جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و رب محمّد خاتم النبیین لما اءنطقت هذا الحجر بلسان عربی فصیح یخبر لمن الامامة و الوصیة بعد الحسین بن علی علیه السلام . )) (امام باقر علیه السلام فرمود:) آنگاه علی بن حسین علیه السلام به طرف حجرالاسود آمد و فرمود: تو را به حق آن که پیمانهای بندگان را در تو قرار داد و همچنین گواهی بر کسانی که حق تو را ادا کردند، می خواهم که خبر دهی ، امامت و وصایت پس از حسین بن علی علیه السلام از آن کیست ؟ - می فرماید - حجرالاسود بشدت تکان خورد و طوری که نزدیک بود از جا کنده شود و به زبان عربی آشکار و فصیح سخن گفت : یا محمّد بن حنفیه ! تسلیم باش ، تسلیم باش ، که امامت و و صیت پس ‍ از حسین بن علی علیه السلام متعلق به علی بن حسین است . امام باقرعلیه السلام می فرماید: محمّد بن حنفیه با شنیدن این سخن برگشت در حالی که می گفت : پدرم فدای علی بن حسین علیه السلام باد.))(44)
در همان کتاب از امام صادق علیه السلام نقل شده است : ((که در طواف دست مردی و زنی به حجرالا سود چسبید و هر کدام کوشید تا دستش را جدا کند نتوانست مردم گفتند: دستها را ببرید! - امام صادق علیه السلام فرمود: - ناگهان علی بن حسین علیه السلام وارد شد، مردم خوشحال شدند، همین که جریان آن مرد و زن را دانست ، جلو آمد دست روی دست آنها گذاشت ، دستها گشوده از هم جدا شدند.))(45)
در همان کتاب به نقل از امام صادق علیه السلام آمده است که فرمود: ((وقتی عبدالملک بن مروان زمام خلافت را به دست گرفت به حجاج بن یوسف نوشت : (( بسم اللّه الرحمن الرحیم )) از عبدالملک بن مروان ، امیرالمؤ منین به حجاج بن یوسف ، باری ، توجه کن ، خون اولاد عبدالمطلب را محفوظ بدار و از ریختن خون ایشان دوری کن زیرا من دیدم فرزندان ابوسفیان بر ریختن خون ایشان اصرار داشتند و زیرا درنگ نکردند و السلام . امام صادق علیه السلام می فرماید: نامه را مخفیانه فرستاد، با وجود این به علی بن حسین علیه السلام در همان ساعتی که نامه را نوشت و نزد حجاج فرستاد، خبر دادند و گفتند که عبدالملک به حجاج چنین و چنان نوشته است و خداوند به پاس آن ، سلطنت او را برقرار و مدت حکومت او را افزایش داده است ! امام صادق علیه السلام می فرماید: پس علی بن حسین علیه السلام نوشت : (( بسم اللّه الرحمن الرحیم )) از علی بن حسین علیه السلام به عبدالملک بن مروان امیرالمؤ منین ! باری تو در فلان روز و فلان ساعت از ماه فلان ، چنین و چنان نوشتی ، همانا رسول خدا صلی اللّه علیه و اله به من خبر داد که خدا این عمل تو را پاس داشت و پادشاهی تو را استوار و مدت سلطنت را افزون کرد. امام علیه السلام نامه را بست و مهر کرد و به وسیله غلامش سوار بر شتر آن حضرت فرستاد و دستور داد که در ساعت ورودش نامه را به عبدالملک برساند. غلام وقتی که وارد شد نامه را به او داد، عبدالملک به تاریخ نامه نگاه کرد دید مطابق همان ساعتی است که به حجاج نامه نوشته است و در صدق گفتار علی بن حسین علیه السلام تردیدی نکرد و سخت شادمان شد و برای علی بن حسین علیه السلام به پاداش نامه شادی بخشش به سنگینی بار شتر درهم فرستاد.))(46)
از منهال بن عمرو نقل شده که می گوید: سفر حج رفتم و به خدمت علی بن حسین علیه السلام رسیدم ، فرمود: منهال ، حرملة بن کاهل اسدی چه می کند؟ گفتم : وقت آمدنم از کوفه زنده بود. می گوید: امام علیه السلام دستش را بلند کرد و گفت : خدایا سوزش آهن را به او بچشان خدایا سوزش ‍ آتش را به او بچشان ! منهال می گوید: به کوفه برگشتم ، مختار بن ابی عبیده که از دوستان من بود در آن جا قیام کرده بود، بر مرکبم سوار شدم تا بروم و بر او سلامی بدهم دیدم مرکبش را خواست و سوار شد، من هم سوار مرکبم شدم آمد تا کنار شهر کوفه و مثل کسی که منتظر چیزی باشد، به انتظار ایستاد معلوم شد دنبال حرملة بن کاهل فرستاده است حرمله را آوردند، گفت : سپاس خدای را که مرا بر تو مسلط کرد! آنگاه جلاد را خواست و گفت : دستهایش را جدا کن ! جدا کرد. سپس گفت : پاهایش را جدا کن ؛ جدا کرد، آنگاه گفت : آتش بیاورید! پشته ای نی آوردند و حرمله را داخل آن گذاشتند. سپس آتش بر افروختند تا سوخت . گفتم : (( سبحان اللّه ، سبحان اللّه ، )) مختار نگاهی به من کرد و گفت : چرا (( سبحان اللّه علیه السلام گفتی ؟ گفتم : خدمت علی بن حسین علیه السلام رسیدم ؛ از حرمله پرسید؛ به اطلاع ایشان رساندم که وقت بیرون آمدنم از کوفه زنده بود، دستهایش را بلند کرد و گفت : خدایا حرارت آهن و آتش را به او بچشان مختار گفت : خدا را خدا را، آیا تو، خود شنیدی که علی بن حسین این سخن را گفت ؟ گفتم : خدا را خدا را که من خود از آن حضرت شنیدم که چنین می گفت . مختار با شنیدن این سخن از مرکب پیاده شد و دو رکعت نماز خواند و طول داد سپس سجده ای طولانی کرد و آنگاه سر از سجده برداشت و رفت و من هم با او رفتم تا به در منزل من رسید. گفتم : اگر به من لطف دارید فرود آیید و نزد ما نهار میل کنید، گفت : منهال ! تو به من خبر دادی که علی بن حسین علیه السلام سه چیز از خدا خواست و هر سه را خداوند به دست من به اجابت رساند، آن وقت از من می خواهی که نزد تو غذا بخورم ، امروز، روزی است که باید به خاطر توفیقی که خداوند به من داده روزه شکر بگیرم .(47)
از کتاب (( مناقب ابن طلحه )) (48) به نقل از ابن شهاب زهری آورده اند که گفت : روزی که عبدالملک بن مروان علی بن حسین را از مدینه به شام می برد، دیدم او را به آهن گرانی بسته اند و جمعی از نگهبانان را بر او گمارده اند. من از ایشان اجازه خواستم تا خدمت آن حضرت برسم و سلامی بدهم و خداحافظی کنم . اجازه دادند، من وارد شدم در حالی که آن حضرت میان خیمه ای دست و پایش را به غل و زنجیر بسته بودند. گریه کردم و گفتم : مولای من ، دوست داشتم که من به جای شما بودم و شما سالم بودید، فرمود: زهری ! آیا تو گمان می کنی که من در شرایطی هستم که می بینی و غل و زنجیر در گردنم مرا می آزارد؟ بدان که اگر من نمی خواستم چنین نمی شد و از طرفی اگر به تو و امثال تو اندوهی برسد باید به یاد عذاب الهی باشید! پس از گفتن این سخنان ، دست و پایش را از غل و زنجیر در آورد. سپس فرمود: زهری ! من همراه ایشان از دو منزلی مدینه تجاوز نخواهم کرد. (زهری می گوید:) بیش از چهار شب نگذشته بود که نگهبانان آن حضرت به مدینه برگشتند و او را جستجو می کردند ولی نیافتند و من خود از جمله کسانی بودم که از ایشان راجع به آن حضرت پرسیدم . در پاسخ من گفتند: ما مواظب او بودیم ، وقتی که او فرود آمد، ما در اطرافش ‍ بودیم نخوابیدیم ؛ مراقب او بودیم همین که صبح شد دیدیم جز یک کنده و زنجیر چیزی میان کجاوه آن حضرت نیست ! زهری می گوید: پس از آن من نزد عبدالملک بن مروان رفتم . او درباره علی بن حسین علیه السلام از من پرسید، من جریان را گفتم . عبدالملک گفت : روزی که ماءموران من او را گم کرده بودند، نزد من آمد و گفت : مرا با تو چه کار! گفتم : نزد من بمان ، فرمود: دوست ندارم بمانم ، سپس بیرون شد. به خدا سوگند که من سخت وحشت زده شدم . زهری می گوید: گفتم : یا امبرالمؤ منین ! علی بن حسین علیه السلام آن طوری که تو گمان می کنی ، نیست بلکه او به ذکر پروردگارش مشغول است . گفت : خوشا به حال مثل او! چه خوب سرگرمی دارد! زهری هرگاه علی بن حسین علیه السلام را یاد می کرد، می گریست و می گفت : او زینت عابدان بود.

پی نوشتها:

1- (( مطالب السؤ ول ، )) ص 77.
2- (( کشف الغمه ، )) ص 198.
3- همان ماءخذ، همان ص .
4- به ارشاد شیخ مفید ص 240 و (( اعلام الوری )) طبرسی ص 256 و (( کشف الغمه )) ص 198 تا 200 مراجعه کنید.
5- همان ماءخذ و همان ص مراجعه کنید.
6- همان ماءخذ و همان ص مراجعه کنید.
7- همان ماءخذ و همان ص مراجعه کنید.
8- همان ماءخذ و همان ص مراجعه کنید.
9- همان ماءخذ و همان ص مراجعه کنید.
10- همان ماءخذ و همان ص مراجعه کنید.
11- همان ماءخذ و همان ص مراجعه کنید.
12- همان ماءخذ و همان ص مراجعه کنید.
13- همان ماءخذ و همان ص مراجعه کنید.
14- همان ماءخذ و همان ص مراجعه کنید.
15- (( کشف الغمه ، )) ص 200.
16- همان ماءخذ، همان ص .
17- ارشاد مفید ص 242 با این تفاوت که در آنجا بجای محمّد بن اسامه ، زید بن اسامه آمده است . (( کشف الغمه ، )) ص 201.
18- (( کشف الغمه )) ص 201، ارشاد مفید ص 239، (( اعلام الوری )) طبرسی ص ‍ 254.
19- (( کشف الغمه ، )) ص 201، و ارشاد مفید، ص 240 و (( اعلام الوری )) ص ‍ 255.
20- ارشاد مفید ص 240 و (( اعلام الوری )) ص 256 و (( کشف الغمه )) ص 201.
21- ارشاد ص 24 و 242، (( کشف الغمه ((ع ص 202. در ارشاد به جای (( وضو بگیرد)) دارد: (( آماده نماز شود.))
22- ارشاد ص 242، (( کشف الغمه )) ص 202.
23- (( اعلام الوری )) ص 256، ارشاد مفید ص 241 و (( کشف الغمه )) ص 201. آیه : آل عمران / 134: و خشم خود را فرو می برند، و از خطای مردم می گذرند. و خدا نیکوکاران را دوست می دارد.
24- جاثیه / 14: به مؤ منان بگو: کسانی را که امید به ایام اللّه (روز رستاخیز) ندارند مورد عفو قرار دهند.
25- (( کشف الغمه )) ص 205 و 206.
26- (( کشف الغمه )) ص 205 و 206.
27- همان ماءخذ، ص 207.
28- همان ماءخذ، همان ص .
29- همان ماءخذ، همان ص .
30- همان ماءخذ، همان ص .
31- همان ماءخذ، همان ص .
32- همان ماءخذ، همان ص .
33- همان ماءخذ، همان ص .
34- مؤ منون / 102: هنگامی که در صور دمیده شود هیچ گونه نسبی میان آنها نخواهد بود.
35- انبیاء / 28: و آنها جز برای کسی که خدا از او خشنود است (و اجازه داده ) شفاعت نمی کنند.
36- اعراف / 55: رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است .
37- (( کشف الغمه )) ص 208.
38- (( کشف الغمه )) ص 208.
39- همان ماءخذ، همان ص .
40- همان ماءخذ، همان ص .
41- همان ماءخذ، همان ص .
42- همان ماءخذ، همان ص .
43- همان ماءخذ، همان ص .
44- همان ماءخذ، ص 209.
45- همان ماءخذ، ص 209.
46- همان ماءخذ، همان ص .
47- همان ماءخذ، همان ص .
48- (( مطالب السؤ ول ، )) ص 78.