بازگشت به صفحه کامل
« بازگشت

سه قطره خون؛ 16 آذر سالروز گرامیداشت روز دانشجو

سه قطره خون؛ 16 آذر سالروز گرامیداشت روز دانشجو


تاریخ انتشار : Publish : نسخه قابل چاپ Print

16 آذر روز انسان های فرهیخته و بالنده، روز اندیشه های ناب و روز گسستگی جهل ها ونابخردی ها است.

سه قطره خون

به تو که می اندیشم، یاد آن روزهای تلخی می افتم که کودتای 28 مرداد 1332، دولتی دست نشانده به ارمغان آورد که ریاست آن را سپهبد فضل الله زاهدی بر عهده داشت. آن روزها که شاه فراری به دعوت این نخست وزیر کودتاچی به میهن بازگشت و چندی از استقرار این مهره ها نگذشته بود که دولت های استعماری و سهیم در کودتا، حضور خود در ایران را به نمایش گذاشتند. همان روزها بود که نیکسون، معاون وقت رئیس جمهوری آمریکا سفر دوره ای خود به خاورمیانه دور، آسیا و آفریقا آغاز کرد تا پیام آور به اصطلاح، صلح آمریکایی باشد و در حقیقت می آمد تا نتیجه سرمایه گذاری بیست و یک میلیون دلاری را که سازمان جاسوسی آمریکا، سیا، در راه کودتا و سرنگونی دولت مصدق هزینه کرده بود، از نزدیک مشاهده کند. اما ملت ایران هنوز در بهت کودتا به سر می برد و دردی جانکاه بر روح و روانش مستولی بود و اکنون در این شرایط می بایست، پذیرای نمایندگان دشمن نیز باشد.

دیگر خاموشی جایز نبود. باید سکوت شکسته می شد و دانشجویان سکوت را شکستند و آغازگر راه شدند. شهید چمران آن روزها را خوب به خاطر می آورد؛ که خودش همان روزها در دانشکده فنی بود و به چشم دید قساوت ها و سنگدلی ها را:

... روز بعد از کشتار دانشجویان نیکسون به ایران آمد و در همان دانشگاهی که هنوز به خون دانشجویان بی گناه رنگین بود، دکترای افتخاری حقوق دریافت کرد. از سکوت و سکون گورستان خاموشان ابراز مسرت کرد و به دولت کودتا وعده هر گونه مساعدت و کمک نمود و به رئیس جمهوری آمریکا پیغام برد که آسوده بخوابد؛ چون نگرانی او که نوشته بود و گو این که مخاطراتی که متوجه ایران بود، تخفیف یافته است. معذالک ابرهایی که ایران را تهدید می کرد، به کلی متلاشی و پراکنده نشده است، برطرف شده و مملکت امن و امان است... وقایع آن روز چنان در نظرم مجسم است که گویی همه را به چشم می بینم. صدای رگبار مسلسل در گوشم طنین می اندازد، سکوت موحش بعد از رگبار، بدنم را می لرزاند. آه بلند و ناله جانگداز مجروحین را در میان این سکوت دردناک می شنوم، دانشکده فنی خون آلود را در آن روز و روزهای بعد را می بینم....

یادت هست چقدر تلخ بود آن روزها. صبح روز ورود نیکسون که یکی از روزنامه ها در سرمقاله خود تحت عنوان سه قطره خوننامه سرگشاده ای به نیکسون نوشت و فوراً هم توقیف شد. ولی دانشجویان سحرخیزی که خواب و خوراک نداشتند و استراحت در کنار مرگ دوستانشان میسر نبود، زودتر از پلیس روزنامه را خواندند. دردمندانه نوشته بود نویسنده که در این نامه سرگشاده، ابتدا به سنت قدیم ما ایرانی ها اشاره شده بود که هرگاه دوستی از سفر می آید یا کسی از زیارت باز می گردد و یا شخصیتی بزرگ وارد می شود، ما ایرانیان به فراخور حال در قدم او، گاوی یا گوسفندی قربانی می کنیم. آن گاه خطاب به نیکسون گفته بود: آقای نیکسون، وجود شما آن قدر گرامی و عزیز بود که در قدوم شما 3 نفر از بهترین جوانان این کشور؛ یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی کردند.[1]

پست بود و حقیر؛ دون مایه و ذلیل رژیم پهلوی، افتخارش دریوزگی و قبله اش آمریکا و مقتدایش هوس هاس بی پایانش که برای نشان دادن قدرت خود به آمریکا، تصمیم به تلافی علیه دانشجویان گرفت و می خواست عده ای از آن ها را در جریان استقبال از نیکسون قربانی کند و برای این که حتماً این کار به خوبی انجام شود، سربازان را تهدید کرده بود: دستور اکید صادر شده بود که همه ما باید تیراندازی کنیم و به ما گفته شده بود که گلوله ها و تفنگ های سربازان بعد از مأموریت، بازرسی خواهد شد و اگر کسی تیراندازی نکرده باشد، تحت تعقیب قرار خواهد گرفت. بنابراین من نیز اجباراً تیراندازی کردم. ولی خدا شاهد است که تمام گلوله ها را به سقف یا دیوار شلیک کردم.[2]

آن روز صبح هیچ کس نمی دانست آسمان به نظاره چه خواهد نشست تا روزی به زبان درآید و بگوید سفاکی ها و جنایت های آدمک های سیاستمدار ایران را که سر در آخور آمریکای به اصطلاح متمدن اما در حقیقت وحشی و گاوچران داشتند. دانشجویان مانند روزهای گذشته خود را برای برپایی تظاهرات دیگری در محیط دانشگاه و خیابان های اطراف آماده کردند. اما شواهد نشان می داد که نظامیان به منظور آرام کردن جامعه برای پذیرایی از معاون رئیس جمهور آمریکا و رویارویی با اعتراض های فزاینده دانشجویان، در آماده باش به سر می بردند و عزم خود را جزم کردند تا از دانشجویان زهر چشم بگیرند تا مذاکرات نیکسون با مقامات ایرانی در کمال آرامش انجام شود.

اوضاع در تهران، به ویژه دانشگاه تهران و خیابان های منتهی به آن غیر عادی بود. رژیم در اقدامی کم سابقه، نیروهای لشکر دو زرهی را به دانشگاه اعزام کرد. از بامداد آن روز، همه وقوع یک حادثه را پیش بینی می کردند. دانشجویان با درک و شم سیاسی خود، هوشیارانه سعی داشتند کمترین مستمسکی به دست بهانه جویان ندهند، اما جوّ کاملاً ملتهب بود. اندکی بعد، سربازان به داخل دانشکده ها هجوم آوردند و عده زیادی از دانشجویان و حتی استادان را دستگیر کردند و مورد ضرب و شتم و فحش و ناسزا قرار دادند. دانشجویان در برابر این اقدام تحریک آمیز، با متانت و سکوت، فقط وقایع را زیر نظر گرفتند. اندک زمانی بعد، در حالی که عقربه های ساعت حدود 10 بامداد را نشان می داد و دانشجویان سر کلاس های درس بودند، ناگاه شماری از سربازان دسته جانبازلشکر زرهی به همراه عده ای سرباز معمولی به دانشکده فنی یورش بردند. دستاویز آنان برای ورود به دانشکده، شناسایی عده ای از دانشجویان بود که رژیم آن ها را شورشی و اغتشاشگر خوانده بود که در خلال روزهای گذشته به نظامیان بی احترامی کرده بودند.

مهندس خلیلی، رئیس دانشکده فنی به منظور پیش گیری از هر گونه درگیری و خونریزی احتمالی، دستور داد زنگ کلاس ها پیش از موعد زده شود. وی به همراه دکتر عابدی، معاونش، چند تن از خدمتگزاران دانشکده را مأمور کرد به کلاس های درس رفته و از طرف آنان به دانشجویان اطلاع دهند که هر چه زودتر، با آرامش و بدون شعار دادن از دانشکده خارج شوند.

هنگامی که دانشجویان در حال خروج از دانشکده بودند، به یکباره با شورش سربازان مسلح و حمله آنان با سر نیزه مواجه شدند که عده ای از دانشجویان مجروح شدند. اقدام وحشیانه نیروی نظامی، واکنش برخی از دانشجویان خشمگین را برانگیخت. دانشجویان به هنگام دفاع از خود و عقب نشینی در برابر حمله سربازان مسلح به شعار دادن روی آوردند. افراد جانبازکه به فرمان تیمسار تیمور بختیار، فرمانده لشکر به دانشگاه آمده بودند، به روی دانشجویان بی گناه آتش گشودند که در نتیجه 3 دانشجوی دانشکده فنی به شهادت رسیدند:

شهید مهدی شریعت رضوی؛ متولد 16 آذر 1311 در مشهد که پدرش از بازاریان خوشنام و خدام آستان قدس رضوی بود. گزارش پزشکی قانونی در مورد مرگ وی چنین بود: ... فقط به علت زخم سرنیزه فوت کرده است. سر نیزه ران راست وی را به شدت خرد کرده و شریان ها را پاره نموده ... یک گلوله نیز به دست راست وی اصابت کرده که جلدی بوده و نمی توانسته باعث مرگ باشد. اما شریعت رضوی در حالی به شهادت رسید که به سختی مجروح شده بود و پس از اصابت گلوله به شهادت رسید.

شهید احمد قندچی؛ متولد 1310 که در کودکی از داشتن نعمت پدر محروم شد. در روز حادثه رگبار مسلسل سینه اش را شکافت و در حالی که در روی زمین از درد به خود می پیچید، سربازی با فرو بردن سرنیزه به بدنش، او را به شهادت رساند.

شهید مصطفی بزرگ نیا؛ متولد سال 1311 و فرزند فرج الله بزرگ نیا از مقامات عالی رتبه بانک کشاورزی بود. اولین تیرهایی که در کریدورهای دانشکده شلیک شد، بر سینه او نشست و از پشت سر مورد اصابت سر نیزه سربازی قرار گرفت و جان سپرد. [3]

شاه دوباره همه چیز را خراب کرده بود. دوباره لایه ای دیگر روی نفرت مردم از خودش چیده بود. این نفرت لایه لایه شده بود و تو در تو که دیگر نمی شد اصلاحش کرد. اما شاه می کوشید برای کم کردن این لایه ها و این بار برای سرپوش گذاشتن بر این مسأله، به خانواده های این سه شهید باج و سفر کربلا را به آنان وعده داد. اما هیچ یک از خانواده ها این دعوت را پاسخ ندادند.

جیمز اف گودمحقق آمریکایی، سفر نیکسون به ایران را بدون حادثه روایت می کند. گویی در هجوم به دانشگاه 3 نفر کشته نشدند: ... در این وضعیت طوفانی بود که نیکسون نخستین سفر خارجی خود را به عنوان معاون رئیس جمهور انجام داد و پیام آور حسن نظر آمریکا برای شاه و زاهدی شد. یک همشهری، ویلیام تی هوگس، بازرگان اهل ویتی، از تهران به نیکسون هشدار داده بود که در روز 16 آذر منتظر تظاهرات سیاسی باشد؛ زیرا ایرانیان بر این اعتقاد بودند که ایالات متحده بیش از حد، از انگلیسی ها جانبداری می کند. بازرگانانی که او با آن ها ملاقات کرده بود، هنوز از مصدق حمایت می کنند. اما این سفر بدون حادثه سپری شد! عده کمی از ایرانیان می دانستند که ایالات متحده تا چه اندازه در حوادث مرداد ماه گذشته دخالت داشته است. نیکسون در 21 آذر ایران را ترک کرد و ستایش بی دریغ زاهدی که او را هوشمند، خردمند و دارای شخصیتی بسیار قوی می دانست، پشت سر گذاشت.[4]

آمریکایی ها عادت دارند که دم از حقوق بشر بزنند و مثل آب خوردن آدم بکشند! این بار هم از کنار این فاجعه به راحتی گذشتند.

اما حرکت خودجوش و ارزش آفرین 16 آذر پیامدهای مهمی را نیز در پی داشت:

انسجام هر چه بیشتر تشکیلات سیاسی دانشجویی از 28 مرداد 1332 تا پیروزی انقلاب اسلامی؛ ایجاد انگیزه برای تداوم مبارزات دانشجویی؛ نقطه عطف مبارزات ضد آمریکایی جنبش دانشجویی؛ حفظ خشم و کینه عمومی علیه آمیرکا، تا آن جا که با تداوم حرکت های ضد آمریکایی جنبش دانشجویی، اولین اقدام عملی دانشجویان دانشگاه ها بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، فتح لانه جاسوسی بود که توسط دانشجویان پیرو خط امام صورت گرفت. [5]

... و امروز، اگر چه از آن روزها، سال ها گذشته است؛ اما آنچه باید بماند و من و تو باید از آن درس بگیریم؛ این که تن به ذلت ندهیم و پا در رکاب یزید و یزیدهای زمانه نشویم و مولا و مقتدایمان را تنها نگذاریم، که آرزوی همه ما شهادتی است که مرگ با عزت را به زندگی با ذلت ترجیح داده است ...

پی­نوشت:

[1]. سیاست روز، 16 آذر 1382.

[2]. همان.

[3]. یاد ایام، ضمیمه جام جم، ش 11، آذر 1384.

[4]. صاف گود، جیمز، ایالات متحده و آمریکا در سایه مصدق، ترجمه مهدی حقیقت خواه، ص 181.

[5]. یاد ایام، همان.